
تعداد نشریات | 45 |
تعداد شمارهها | 1,387 |
تعداد مقالات | 17,005 |
تعداد مشاهده مقاله | 54,693,970 |
تعداد دریافت فایل اصل مقاله | 17,251,654 |
درنگی بر معنایِ واژۀ لبلاب | ||||||||||||||||||||||||||||||||||
زبان و ادب فارسی (نشریه سابق دانشکده ادبیات دانشگاه تبریز) | ||||||||||||||||||||||||||||||||||
مقالات آماده انتشار، پذیرفته شده، انتشار آنلاین از تاریخ 26 تیر 1404 | ||||||||||||||||||||||||||||||||||
نوع مقاله: مقاله پژوهشی | ||||||||||||||||||||||||||||||||||
شناسه دیجیتال (DOI): 10.22034/perlit.2025.63888.3723 | ||||||||||||||||||||||||||||||||||
نویسندگان | ||||||||||||||||||||||||||||||||||
عباس پارساطلب* ؛ حمیدرضا فهندژ سعدی | ||||||||||||||||||||||||||||||||||
دانشآموختۀ دکتریِ زبان و ادبیّات فارسی، دانشگاه تهران، تهران، ایران. | ||||||||||||||||||||||||||||||||||
چکیده | ||||||||||||||||||||||||||||||||||
واژۀ «لبلاب» در فرهنگهای لغتِ فارسی به دو معنا آمده است. فرهنگنویسان یکی از معانیِ این واژه را «عزائمخوان و افسونگر» ذکر کردهاند. با نگاهی به شواهد شعری دریافت میشود که معنایِ ارائهشدۀ فرهنگنویسان در موردِ اخیر درست نبوده و آنها بهدلیلِ دریافتِ نادرست از معنایِ ابیاتی که این واژه در آنها بهکار رفته است، این معنا را برای لبلاب ثبت کردهاند. نگارندگان مقالۀ حاضر پس از ذکر فرهنگهایی که به معنایِ واژۀ لبلاب پرداختهاند، با آوردن شواهد شعری و بررسی و تحلیل آنها، معنایِ پیشنهادیِ خود را دربارۀ هریک از ابیات مورد بحث مطرح کرده و در پایان معنی درستِ واژۀ لبلاب را بیان کردهاند. نگارندگان اثبات کردهاند که لبلاب در شواهدِ شعری مورد بحث، در معنای گوی جادوگری بهکار رفته است و نه افسونگر. همچنین با رجوع به فرهنگهای لغتِ عربی و کتب امثال و حِکَم نشان داده شده است که این اشتباه صورتگرفته احتمالاً از جانب فرهنگنویسان فارسی به فارسی بوده و در لغتنامههای عربی لبلاب در معنای افسونگر نیامده است. | ||||||||||||||||||||||||||||||||||
کلیدواژهها | ||||||||||||||||||||||||||||||||||
لبلاب؛ فرهنگ نویسی؛ گوی جادوگری؛ گیاه پیچک؛ شرح متون | ||||||||||||||||||||||||||||||||||
اصل مقاله | ||||||||||||||||||||||||||||||||||
1. مقدمه فرهنگنویسی فارسی به فارسی، برای توضیح واژگانِ دشوارِ متون، از دیرباز در میان ایرانیان رواج داشتهاست. در این میان، نخستین فرهنگهایِ فارسی بیشتر برای غیر فارسیزبانان یا کسانی که به زبانِ فارسی دری تسلّط کامل نداشتهاند، نوشته میشدهاست. قطران تبریزی با همین انگیزه در قرن پنجم هجری، با کمک گرفتن از ناصر خسروِ قبادیانی، به شرح و توضیحِ لغاتِ مشکل دیوان منجیکِ ترمذی و دیوان دقیقی طوسی پرداختهاست. بااینحال آگاهیهایِ ما نسبت به این فرهنگ، به دلیلِ موجود نبودنِ خودِ اثر، به همان توضیحاتِ مختصرِ قدما محدود میگردد. حکیم اسدیِ طوسی، معاصرِ با قطران تبریزی، لغتنامهای به زبان فارسی تألیف کردهاست که به نام «لغت فرس اسدی» شناخته میشود. بسیاری از صاحبنظران به دلیلِ اینکه امروزه از فرهنگِ اسدی نسخههای متعدّدی در دست است، این لغتنامه را نخستین فرهنگ فارسی به فارسی به حساب آوردهاند. اگرچه هدف اوّلیّۀ فرهنگنویس توضیح یک واژۀ یا اصطلاحِ دشوار و کمک کردن به مخاطب در درکِ بهتر متنِ ادبی بودهاست، با وجود این، گاهی خودِ فرهنگنویس، بهدلیل نفهمیدنِ معنیِ صحیحِ واژه یا اصطلاح، بر دشواری متن میافزوده یا بههرحال سبب برداشتِ اشتباهِ مخاطب میگردیدهاست. فرهنگنویسانِ بعدی نیز، اگر از موارد استثنا چشمپوشی نماییم، با پیشِ چشم داشتن فرهنگهایِ پیش از خود، غالباً همان معنیِ اشتباه را دربارۀ واژه یا اصطلاح مذکور تکرار کرده و کمتر دربارۀ معنای آن تردیدی به خود راه دادهاند. امّا این پایان ماجرا نیست؛ شارحان و مصحّحانِ متون نیز در ادامه با استناد به فرهنگهای مزبور، معنایِ ارائهشدۀ فرهنگنویسان را پذیرفته و آن را بهعنوان یک امر قطعی درنظر گرفتهاند. واژۀ «لبلاب» که در بسیاری از فرهنگهایِ لغت معنای آن ثبت شده، یکی از همین موارد است. فرهنگنویسان دو معنا برای واژۀ لبلاب ذکر کردهاند که یکی از معانیِ واژۀ مذکور «گیاه پیچک» و معنای دیگر «عزائمخوان و افسونگر» است. واژۀ لبلاب در معنای نخستین، با توجّه به خاصیت طبّیِ گیاهِ لبلاب، در متون دارویی و پزشکی بازتاب گسترده یافتهاست. لبلاب در این متون غالباً به دو نوع کبیر و صغیر تقسیم میگردد. این گیاه معمولاً بر درختان مجاور خود پیچیده و از آنها بالا میرود؛ ازهمینروی نامِ پیچک به این گیاه اطلاق شدهاست. از دیگر اسامیِ آن میتوان به نویَج، نوک، حبلالمساکین، عَشَقه، قسوس، پیچه، مهربانک، فَرغَنْد و داردوست اشاره کرد. (برای آگاهی بیشتر دربارۀ گیاه لبلاب و خواصِّ طبّی آن بنگرید به امیری، 13۵3: 3۴2-3۴۴؛ بیرونی، 1370: ۵۵۴؛ هروی، 13۴۶: 299؛ و نیز ر.ک به ادامۀ مقاله). گاهی شارحان و مصحّحانِ متونِ منظوم بهدلیل عدمِ دریافتِ معنای بیت میان دو معنی واژۀ لبلاب خلط کرده و یکی را بهجای دیگری بهکار بردهاند. از طرف دیگر معنایِ دوم لبلاب یعنی عزائمخوان و افسونگر که بررسی و تحلیلِ آن هدف اصلی این مقاله است، با توجّه به شواهد شعری و دیگر قراینِ موجود درست نبوده و باید اصلاح گردد.
لبلاب در فرهنگهای لغتِ فارسی به فارسی به چند گونه آمدهاست. نخست میتوان به فرهنگهایی اشاره کرد که تنها لبلاب را در معنای «گیاه پیچک یا عشقه» آوردهاند. (قوّاس غزنوی، 13۵3: ۵۷؛ انجو شیرازی، 13۵1: 2238؛ مقیم تویسرکانی، 13۶2: ۴۰۵؛ رامپوری، 1327: 2/27۶؛ داعیالاسلام، 13۶۴: ۴/۴۷۲؛ انوری، 1381: 7/۶۳۷۶). گروه دوم فرهنگهایی هستند که لبلاب را علاوه بر معنای گیاه پیچک، در معنای عزایمخوان و افسونگر ذکر کردهاند. (عاشق، 137۴: 30۵؛ بدرالدّین ابراهیم، 1381: 229؛ دهلوی، 10۴9: گ 3۶0 ب؛ فیضی سرهندی، 13۴9: ۴/12؛ تبریزی، 13۴2: 3/1887؛ محمّد پادشاه، 133۵: ۵/3۶7۵؛ نفیسی، 13۴3: ۴/29۴۴؛ هدایت، 1397: 3/2011؛ غازیالدّین حیدر، 1891: ۵/۴۲؛ دهخدا، 1377: 13/19۶08). در اکثر این فرهنگها لبلاب در معنای گیاه پیچک یا عشقه با کسر در حرف اوّل و لبلاب در معنای عزایمخوان و افسونگر با فتح در حرف اوّل ضبط شدهاست. همچنین این واژه در معنای اوّل عربی و در معنای دوم فارسی دانسته شدهاست. نکتۀ دیگر این است که در اکثر موارد دو بیت از ازرقی هروی به عنوان شاهد مثال در معنای عزایمخوان و افسونگر به فرهنگها راه یافتهاست. محمّدعلی داعیالاسلام در مدخل لبلاب پس از ذکر واژه به نقل از انجمنآرای ناصری و آوردن شاهد مثال از دیوان ازرقی هروی، معنای عزایمخوان و افسونگر را در مورد این واژه نپذیرفته و معنای لبلاب را در شعر ازرقی «درخت پیچ مخصوص» دانستهاست. همچنین او منکرِ فارسی بودنِ واژۀ لبلاب شده و در هر دو حالت به کسر و فتح اوّل آن را عربی دانستهاست. (داعیالاسلام، 13۶۴: ۴/۴۷۲). شرح و بسطِ نظر داعیالاسلام دربارۀ معنی واژۀ لبلاب در شعر ازرقی هروی در جای خود آورده خواهد شد. محمّد معین در تعلیقات برهان قاطع دربارۀ واژۀ مزبور توضیحی نداده و تنها در پاورقی جلد سوم در ذیل مدخل لبلاب به ریشۀ کلمه که از زبان سریانی به عربی رفته، اشاره کردهاست. اگرچه معین در پاورقی به هر دو صورت اعراب واژه اشاره کرده امّا ظاهراً توضیحِ او دربارۀ واژۀ مذکور و ریشهاش، آنچنان که از واژۀ فرانسویِ lierre (پیچک) برمیآید، به معنی دوم لبلاب یعنی همان گیاه عَشَقه مربوط است: «لبلاب (به فتح و نیز به کسر اول) نام عربی از سریانی حبیلبلا hebilbela است.» (تبریزی، 13۴2: 3/1887). سعید حمیدیان، مصحّح فرهنگ جعفری، در پاورقیای که برای مدخل لبلاب آورده، خواننده را به مدخل «ارغج» ارجاع دادهاست (محمّد مقیم تویسرکانی، 13۶2: ۴۰۵) و در پاورقی مدخل مزبور نیز به آوردن دیگر مترادفاتِ واژۀ لبلاب بسنده کردهاست. (همان: 1۴).
در این مقاله، هر بیتی که فرهنگنویسان، شارحان و مصحّحانِ متون واژۀ لبلاب را در معنای «عزایمخوان و افسونگر» تلقّی کردهاند، بهطور جداگانه ذکر میشود. ساختار مقاله به این صورت است که ابتدا ضبطهایِ مختلفِ بیت شاهد مثال آورده میشود. این در صورتی است که از دیوان شاعر چند تصحیح موجود باشد یا فرهنگنویسان بیت را با ضبطهای مختلف ذکر کرده باشند. سپس توضیحات فرهنگنویسان، شارحان و مصحّحان دربارۀ بیت مذکور بررسی و تحلیل میشود. در پایان، نگارندگان پس از ارزیابی تمامی آرا، معنای پیشنهادی خود را برای بیت ارائه میدهند.
(مسعود سعد سلمان، 13۶2: 33). در چاپ مهدی نوریان و چاپ محمّد مهیار از دیوان مسعود سعد مصراع دوم بهاینصورت ضبط شدهاست: «چو چهرۀ پری از زیر مهرۀ لبلاب» (مسعود سعد سلمان، 13۶۴: 1/۵3؛ مسعود سعد سلمان، 1۴00: 1/1۶7). صاحبِ فرهنگ مدارالافاضل (مولَّف به 1001 ق.) بیت را اینگونه آوردهاست: «چنان نماید از آب دیده صورت او/ که صورت پری از سطح مهرۀ لبلاب» (فیضی سرهندی، 13۴9: ۴/12). مصحّح کتاب، محمّد باقر، در پاورقی همان توضیحاتِ فرهنگ آنندراج را آورده و خود نکتهای جدید یا قابل بحث مطرح نکردهاست. (همان: ۴/12). حسن دشتی در پایاننامۀ کارشناسی ارشدِ خود با عنوانِ «واژگان و اصطلاحات دیوان مسعود سعد سلمان» در توضیح لبلاب مطلبی راهگشا ننوشتهاست. وی دو مدخل برای واژۀ لبلاب ترتیب دادهاست که در مدخل اوّل لبلاب را در معنای عشقه و گیاه پیچک آورده و در مدخل دوم نیز با آوردنِ همین بیت به عنوان شاهد مثال، معنای لبلاب را به نقل از برهان قاطع «عزیمتخوان، عزایمخوان» ذکر کردهاست. (دشتی، 137۴: 1۵۶). از طرف دیگر، محمّد محمّدیان در پایاننامۀ کارشناسی ارشد خود که به راهنمایی معصومه معدنکن و با عنوان «فرهنگ لغات، ترکیبات و اصطلاحات دیوان» نگارش یافتهاست، تنها بیت مذکور را به عنوان شاهد مثال در مدخل لبلاب آورده و معنایِ آن را «نیلوفر صحرایی و باغی از تیرۀ پیچکها» ذکر کردهاست (محمّدیان، 137۵: 232). همچنین الهام اصلانینسب در پایاننامۀ کارشناسی ارشدِ خود با عنوانِ «فرهنگ توصیفی لغات، ترکیبات و اصطلاحات دیوان مسعود سعد سلمان» در دو مدخلی که از واژۀ لبلاب فراهم آورده نکتهای قابلاعتنا که منجر به دریافت درست و صحیح بیت شود، نیاوردهاست. او در مدخل دوم بیتِ موردبحث را به عنوان شاهد مثال در معنای «افسونگر، عزایمخوان» ذکر کرده و بیت دیگر موردنظر در دیوان مسعود سعد را در همین معنا با ذکر ارجاع به دیوان مطرح کرده است (اصلانینسب، 1393: 181). در گزیدهای که خودِ غلامرضا رشید یاسمی از دیوان مسعود سعد سلمان برای دبیرستانها فراهم آوردهاست، بیت مزبور از قصیده حذف شدهاست (مسعود سعد سلمان، 1319: 11). این در حالی است که یاسمی در فهرست واژههای متن کتاب «لبلاب» را آورده و در توضیح آن «پیچک - عشقه» نوشتهاست. (همان: 200). حسین لسان در مورد بیتِ مزبور، در گزیدهای که از دیوان مسعود سعد فراهم آورده، نوشتهاست: ««مُهره»، ابزار کار ساحران (ظاهراً از چیزی شبیه به شیشه یا بلور بودهاست). «لبلاب»، افسونگر (معنی مراد در بیت)، نیلوفر. همچنانکه افسونگر از زیر مهرۀ خود پری را نشان میدهد، صورت دوست هم از پس اشک، که چشمم را فراگرفته، خود را به من مینماید؛ کنایه از این است که خیال دوست چون شَبَح مبهم و تاریک به نظر میرسد.» (مسعود سعد سلمان، 1370 : 2۵7). باید درنظر داشت که در اینجا لبلاب فاعل نیست و «صورت او» در مصراع اوّل فاعل است؛ «چهرۀ پری از زیر مهرۀ لبلاب» مشبّهٌبه برای مصراع اوّل است: صورتِ او از آب دیده چنان نمایدم که چهرۀ پری از زیر مهرۀ لبلاب [مینماید]. نکتۀ دیگر این است که لبلاب ابزارِ کارِ جادوگر محسوب میشود و نه خودِ جادوگر. توضیحی هم که حسین لسان دربارۀ «مهره» نوشتهاست، خالی از اشکال نیست. از این توضیح دریافت میشود که «مهره» بهتنهایی معنیِ گویِ جادوگری میدهد. حال اینکه به نظر میرسد مهره در ترکیبِ حاضر تنها بر شکلِ لبلاب و گرد بودنِ آن دلالت دارد. یکی از معانیای که در ذیل مدخلِ مُهره در لغتنامۀ دهخدا دیده میشود، این است: «هرچیز گرد. مطلق گلوله و گرد. هرچیز مدور. هرچیز کرویشکل» (دهخدا، 1377: 1۴/21902). ازینروی از ترکیبِ «مهرۀ لبلاب» دریافت میشود که لبلاب مهرهمانند و گرد و مدوّر بودهاست. لفظ مهره نشاندهندۀ کوچکیِ لبلاب نیز میتواند باشد. همچنین از شواهدِ شعریِ «لبلاب» میتوان حدس زد که جنس مُهره از بلور یا فلز بودهاست. در نوع اوّل به نظر میرسد که مهره تماماً از جنس بلور بوده و نیازی به نصبِ نگینه (عدسی) بر رویِ آن نبودهاست. در این حالت تصویرِ پری بر روی مهرۀ بلورین نقش میبستهاست. دربارۀ نوع دوم با توجّه به شعر لبیبی میتوان گفت که مهرۀ فلزی را آنقدر صیقل میدادهاند که آمادۀ دریافتِ نگینه (عدسی) میشدهاست. پس از کارگذاشتنِ نگینه بر مهره، جادوگر میتوانستهاست تصویر پریان را در آن به نمایش بگذارد. ظاهراً جادوگران به این دلیل نگینه را بر سطحِ کروی نصب میکردهاند که تصویر پریان بهصورت واقعیِ خود و با اندازههای حقیقی نشان داده نشود. این خود به مبهم بودنِ تصویر کمک کرده و سبب رازآلودگی بیشتر کارِ آنان میشدهاست. گفتنی است که واژۀ «زیر» هم در لغتنامه به معنای «گویک» یا «گویِ کوچک» آمدهاست (دهخدا، 1377: 9/1308۴). احتمال دارد که شاعر به ایهامِ تناسب واژگان «زیر» و «مهرۀ لبلاب» نظر داشتهاست. این احتمال با توجّه به این که در بیت لبیبی نیز واژۀ «زیر» مشاهده میگردد و همچنین در فرهنگ مدارالافاضل، به دلیل ناشناختگیِ معنایِ «زیر» واژۀ «سطح» بهجایِ آن در بیت ضبط شدهاست، قوّت بخشیده میشود. پرویز اتابکی در گزیدۀ خود از دیوان مسعود سعد سلمان دربارۀ مهرۀ لبلاب و شرح بیت مذکور مینویسد: «مُهرۀ لبلاب: گوی بلورینِ جادوگر و ساحر که اَشکال و صورتها و چهرۀ پری را با ریز و درشتنمایی، ناهنجار یا مُبهَم و بخارآلود نشان میدهد. بیت: چهرۀ محبوب را به سبب اشکی که دیدگانم را فراگرفته بود چون صورت پری از زیر گوی بلورین ساحران مُبهم و کِدِر میدیدم.» (مسعود سعد سلمان، 1381: 10۶). در شرحِ اتابکی نیز به نظر میرسد که شارح، لبلاب را جادوگر و مهره را گویِ بلورینِ او درنظر گرفتهاست. در این بیت با تشبیه مرکّب روبهرو هستیم. باید درنظر داشت زمانی که شخصی در حال گریستن است، تصویر در چشم او بهصورت واضح دیده نمیشود. شاعر از این مطلب استفاده کرده و تصویر لرزان و مبهم معشوق در چشمِ عاشق را به تصویر یک پری در لبلاب مانند کردهاست. معنی بیت: چهرۀ معشوق، به سبب اشکی که در چشمانم جمع شده، مانند تصویرِ پری در گویِ بلورین مبهم و خیالوار به نظرم میرسد.
(مسعود سعد سلمان، 13۶2: 39). بیت در چاپ نوریان و چاپ مهیار بههمینصورت آمدهاست (مسعود سعد سلمان، 13۶۴: 1/۵9؛ مسعود سعد سلمان، 1۴00: 1/17۴). علیاکبر دهخدا در ذیل لبلاب این بیت را به عنوان شاهدی در معنای گیاه پیچک یا عشَقَه آورده که یکی دیگر از معانی واژۀ لبلاب است (دهخدا، 1377: 13/19۶08). و شاید همین برداشتِ اشتباهِ دهخدا باعث شدهاست که محمّدجعفر یاحقّی در فرهنگ اساطیر و داستانوارهها در ادبیات فارسی، این بیت و نیز مثل عربی «اَثقل مِن قَدحِ اللَبلاب عَلی قَلبِ المَریض» را به عنوان شاهدی در معنایِ گیاه پیچک بیاورد و آن را مظهر دلبستگی و تعلّقِ خاطرِ مطلق بداند (یاحقّی، 138۶: 721). محمّد مهیار در فرهنگ لغات و کنایات دیوان مسعود سعد سلمان، هر دو شاهد لبلاب را به معنای عزایمخوان و افسونگر آوردهاست (مهیار، 1377: 3۴۵). او در یادداشتهایی که در انتهای دیوان مسعود سعد فراهم آورده، دربارۀ «مهرۀ لبلاب» نوشتهاست: «گوی بلورینی که افسونگران هنگام افسون کردن کسی آن را مقابل چشم او قرار میدادند.» (مسعود سعد سلمان، 1۴00: 2/131۶). همچنین در ادامه به مدخل «لبلاب، گوی بلورین، گوی سیمین» ارجاع دادهاست (همان: 2/131۶). و همین توضیح مهرۀ لبلاب را در مورد گوی بلورین نیز آوردهاست. (همان: 2/130۶). امّا توضیحی که دربارۀ گوی سیمین نوشتهاست هیچ ارتباطی با لبلاب و یا مهرۀ لبلاب نداشته و شاهد مثال آن چیز دیگری است. (همانجا). مهیندخت فرّخنیا در پایاننامۀ دکتری خود با عنوان «شرح مشکلات دیوان مسعود سعد سلمان» دو مدخل به واژۀ لبلاب اختصاص دادهاست. در مدخل اوّل بیتِ «پیچان به پس و پیش چو لبلاب/ گردان به چپ و راست چو کوکب» را به عنوان شاهد مثال در معنای «پیچک» آورده و در مدخل دوم همین بیت موردبحث را در معنای «عزایمخوان، عزیمتخوان» ذکر کردهاست (فرّخنیا، 1379: 3۶1). گفتنی است که وی بیت دیگر را، که به همان معنای جادوگر به نقل از دیوان مسعود سعد در فرهنگها ذکر شده و شرح آن گذشت، در مدخل موردنظر نیاوردهاست. در میان پایاننامههایی که دربارۀ مسعود سعد سلمان نوشته شده، چند پایاننامۀ دیگر نیز در بابِ لغات، اصطلاحات و توضیح برخی از ابیاتِ دیوان مسعود سعد به نگارش درآمدهاست. در پایاننامههای «تفسیر و توضیح پانصد بیت از مسعود سعد سلمان» از ناهید شعاعی، «احوال و سیصد بیت از اشعار مسعود سعد سلمان» از کاظم بلوری، «تحقیق در ۵00 بیت از دیوان مسعود سعد سلمان» از آذر محرابی، «استخراج و معانی لغات عربی دیوان مسعود سلمان به تصحیح رشید یاسمی» از محمّد رجائی لک، هیچ نکتهای دربارۀ ابیات موردبحث و واژۀ لبلاب عنوان نگردیدهاست. پرویز اتابکی در گزیدۀ خود به شرح این بیت نپرداخته و تنها واژۀ لبلاب را معنی کردهاست و برای توضیح بیشتر به بیت «چنان نمایدم از آب دیده صورت او/ که چهرۀ پری از زیر مهرۀ لبلاب» (مسعود سعد سلمان، 1381: 108) ارجاع دادهاست. اتابکی در اینجا واژۀ لبلاب را به تنهایی و بدون ذکرِ «مهره» معنا کرده و آن را گوی بلورین دانستهاست و نه جادوگر. حسین لسان نیز در گزیدۀ خود این بیت را حذف کرده، حال اینکه ابیات قبل و پس از این بیت را آوردهاست. (بنگرید به مسعود سعد سلمان، 1370: 20). در این بیت هم تشبیه مرکّب داریم؛ دیدنِ شکوفه از زیر قطرۀ باران به حالتی که تصویر بر گویِ بلورینِ جادوگر افتاده، مانند شدهاست. اگر در این بیت لبلاب را به معنایِ پیچک درنظر بیاوریم، آنگونه که دهخدا دریافت کردهاست، علاوه بر اختلال منطقی در معنایِ بیت، ارکانِ تشبیه نیز چندان قوی نخواهد بود. قطره در این بیت دو ویژگی برجسته دارد: خاصیت آینگی بهدلیلِ شفّافبودن و گِرد بودن. از طرف دیگر، گوی بلورین نیز گرد است و میتواند تصویر را، هرچند مبهم و ناواضح، نشان بدهد. معنی بیت: تصویر شکوفه از زیر قطرۀ باران بهگونهای دیده میشود که تصویرِ افتاده بر لبلاب از پشتِ بلور نشان داده شود. درمجموع دو بار لبلاب در دیوان مسعود سعد سلمان در معنای جادوگر و عزایمخوان (طبق نظر فرهنگنویسان) آمده که هر دو مورد هم در محلّ قافیه آورده شدهاست. گفتنی است که مسعود سعد در وصف یار فالگیر در شهرآشوبِ خود، بدون ذکرِ واژۀ لبلاب، این چند بیت را سرودهاست:
(مسعود سعد سلمان، 13۶2: ۶۵2). با توجّه به شواهدی که دربارۀ لبلاب آمد میتوان نتیجه گرفت که منظور از «صورتِ پری که در بلور دارند» همان لبلاب است که شاعر با «تشبیه تفضیل» درابتدا زنخ بلورینِ یار را به لبلابِ جادوگران مانند آورده و سپس بر آن تفضیل دادهاست. اگر دیگران یا همان جادوگران لبلاب (گوی بلورین) در اختیار دارند و بهوسیلۀ آن تصاویرِ پریان، و نه خودِ پریان، را میبینند، تو خودت پریِ زیبایی هستی که لبلابِ زنخدان را داری و من و دیگران برای دیدنِ چهرۀ پریسایِ تو نیازی به جادوگران و لبلاب آنها نداریم. اگر کسی هم به زنخدانِ بلورینت مینگرد، به این دلیل است که نمونۀ مجسّم لُطف و دلبری را در آن میجوید. از طرف دیگر واژۀ «خیال» در بیت دوم قرینۀ دیگری است که نشان میدهد تصویرِ حقیقیِ پری در لبلاب دیده نمیشدهاست، بلکه تصاویر در گوی بلورین خیالوار و وهمانگیز به نمایش درمیآمدهاند. 3-2. سنائی غزنوی
(سنائی غزنوی، 1380: 27). محمّدتقی مدرّس رضوی در حاشیۀ چاپِ خود از دیوان سنائی غزنوی، معنای لبلاب را «عزایمخوان و افسونگر» بهدست دادهاست. (همان: 27). این در حالی است که وی در تعلیقاتِ دیوان با ارجاع به بیتِ موردبحث، معنایِ واژۀ لبلاب را به اشتباه «نیلوفر» ثبت کرده است. (همان: 120۴). مظاهر مصفّا نیز، در چاپی که از دیوان سنائی فراهم آورده، واژۀ لبلاب را به نقل از فرهنگ برهان قاطع «عزایمخوان و افسونگر» معنا کردهاست (سنائی غزنوی، 133۶: ۶7۴). مجید حاجیزاده در کتاب فرهنگ لغات، تعبیرات و ترکیبات دیوان اشعار حکیم سنایی غزنوی، ضمن بهدستدادنِ معنیِ دیگرِ لبلاب، این واژه را در دیوان سنایی در معنایِ «افسونگر، ساحر» دانستهاست (حاجیزاده، 1392: 3/1077). نکتۀ جالب توجّه این است که صفّاری و برزگر خالقی در شرحی که بر مشکلات دیوان حکیم سنائی نوشتهاند، دربارۀ بیت مزبور هیچ توضیحی ارائه ندادهاند. عظیم فروندی در پایاننامۀ کارشناسی ارشد خود با عنوان «فرهنگ نوادر لغات و ترکیبات و تعبیرات شعر حکیم ابوالمجد مجدود بن آدم سنائی غزنوی» در مدخل لبلاب، معنایِ واژه را به نقل از فرهنگ برهان قاطع، «عزایمخوان، افسونگر» ذکر کردهاست. او در تأیید گفتۀ خویش تنها همین بیتِ سنائی را به عنوان شاهد مثال آوردهاست (فروندی، 1373: ۴۵۴). صفدر سیفی نیز در پایاننامۀ کارشناسی ارشدِ خود با عنوان «لغات و ترکیبات نادر دیوان سنایی» مشابه فروندی عمل کرده و پس از آوردن معنایِ واژۀ لبلاب به نقل از برهان قاطع، به آوردنِ همین بیت سنایی بهعنوان شاهد مثال بسنده کردهاست. (سیفی، 137۵: 18۶). همچنین در پایاننامۀ کارشناسی ارشد هاجر جوکار با عنوان «شرح لغات، اصطلاحات و ترکیبات مشکل قصاید سنایی و در صورت لزوم شرح بیت» مدخل لبلاب نیامدهاست. در حدود جستجوی نگارندگان بیت سنائی در هیچ فرهنگ لغتی بهعنوان شاهد مثالِ لبلاب دیده نشد. ظاهراً نخستین بار مدرّس رضوی لبلاب را در این بیت به معنای جادوگر درنظر گرفته و دیگران نیز به تبعیّت از او همین معنا را برای لبلاب ذکر کردهاند. نکتۀ جالب توجّه این است که مصحّحان، شارحان و فرهنگنویسانِ دیوان سنائی دربارۀ معنیِ کاملِ بیت سکوت کرده و به ذکر معنایِ لبلاب بسنده کردهاند. برخندیدن بر: کسی یا چیزی را به سُخره گرفتن؛ دُرر: جِ دُر، مرواریدها؛ آبِ رخ: آبرو، اعتبار. در اینجا لبلاب را نمیتوان جادوگر در نظر گرفت؛ زیرا که جادوگر آبرو و اعتباری ندارد که شاعر از آن سخن بگوید بلکه این گویِ بلورینِ جادوگر است که به اعتبارِ نشان دادنِ وقایع و یا افراد اندکی ارزش و اعتبار به خود گرفتهاست. باید دقّت داشت که لبلاب در اینجا از دُر ساخته شده و بههرحال به دلیلِ سفیدی، زیبایی، درخشندگی و گرانبها بودنِ مروارید، لبلاب نیز ارزش یافتهاست. از طرف دیگر جادوگر تصویرش ممکن است بر رویِ لبلاب (گوی بلورین) بیفتد و باعث کمارزش شدن لبلاب شود. همچنین جادوگر و جادوگری کردن در نزد مسلمانان چندان مثبت قلمداد نمیشود. بنابراین نباید به دلیل آمدنِ «آب رخ» تصوّر کرد که در اینجا با شخصی (جادوگر) سر و کار داریم بلکه منظور از آب رخ، اعتبار و آبرو است. همچنین «آب» را میتوان در معنای تلألو و درخشندگی نیز در نظر گرفت. در این صورت لبلاب و دُر با همدیگر در درخشندگی اشتراک دارند. در میان ارکان جمله نیز نوعی تناسب برقرار است. دُرر با لبلابی که از جنس دُر ساخته شده ارتباط معنایی میسازد. برگریستن بر چیزی: بر آن چیز گریه کردن؛ به حال و روزِ آن چیز گریه کردن. وقتی چیزی بر چیزی گریه میکند یا ترحّم مینماید یعنی آن چیز اوضاعش از آن چیز دیگر بهتر است؛ سیواس: «(اِخ) نام شهری است از بلاد روم (انجمنآرای ناصری) (آنندراج). شهری است در ترکیه (آسیای صغیر) در کنار رود قزلایرماق» (دهخدا، 1377: 9/13907). ممکن است سیواس معانیِ دیگری نیز داشته که از فرهنگها فوت شدهاست. بااینحال به نظر میرسد که در این بیت نماد و یا جزئی از شهر سیواس اراده شده باشد. درست است که در لبلاب (گویِ بلورین) اشیا را میتوان دید و این نسبتاً چیزی باارزش به حساب میآید ولی دُر ارزشش بهمراتب بالاتر از لبلاب است. زیرا که کارِ لبلاب هرچقدر نیز ارزشمند باشد ولی درنهایت از آن برای جادوگری استفاده شدهاست. آنچه در گویِ بلورینِ جادوگر منعکس میشود، آن را نباید بر دُرر افضلیّت داد. گوی برای جادوگری ساخته شده و اعتبارش عَرَضی است ولی دُر از همان ابتدا با ارزش بوده و اعتبارش اصلی و جوهری است. بنابراین ارزش دُر بسیار بالاتر از آن است که از آن لبلاب بهمنظور جادوگری کردن، بسازی. این دُر سزاوارِ آن نیست که تو آن را تبدیل به لبلاب کنی و در آن وقایع را ببینی و مردم را با آن فریب بدهی. درواقع، آبرویِ دُر را نباید بهخاطر لبلاب بریزی زیرا در این صورت موجبات مسخره کردنِ مرواریدها را فراهم میسازی. سیواس هم با جادو ارتباط دارد. چشم سیواس شاید بتواند کارهایی بکند ولی خرد ارزشش از او بیشتر است. این خرد است که باید افضل از چشمِ سر سیواس قرار بگیرد. پس تو نباید بر خرد ترحّم کنی؛ ترحّم شایستۀ سر سیواس است. شاید در ظاهر امر اینگونه نشان داده شود که سیواس از خرد بهرهمند است ولی جوهره و ذاتِ خرد ارزشش از خردِ عَرَضیِ سیواس بیشتر است. چشمِ سیواس یا دستساختۀ بشر است یا شیطانی و اهریمنی است. معنی بیت: آبرو و اعتبار یا درخشندگیِ گویِ لبلاب را به رخِ مرواریدهای گرانبها مکش و با این کارت موجبات مسخره کردنِ مرواریدها را فراهم مساز زیرا که ارزش مروارید از گوی لبلاب بیشتر است. همچنین چشم سر سیواس را به خردِ باارزش ترجیح مده که این دو بههیچوجه در جایگاهی یکسان قرار ندارند. 3-3. ازرقی هروی
(ازرقی هروی، 1398: ۴۲). در چاپ سعید نفیسی مصراع دوم به همین صورت ضبط شده و یادداشتی دربارۀ بیت نوشته نشدهاست. در حاشیۀ چاپ علی عبدالرسولی از دیوان ازرقی هروی همان توضیح فرهنگهایِ گروه دوم نوشته شدهاست که لبلاب را به معنای عزائمخوان و افسونگر آوردهاند. (ازرقی هروی، 133۶ الف: ۴۲). در اکثر فرهنگهای لغت، تنها مصراع دوم این شعر به عنوان شاهد مثال از دیوان ازرقی هروی در معنای افسونگر و جادوگر ذکر شدهاست. مسعود راستیپور، مصحّح دیوان ازرقی هروی، در یادداشتهایِ خود بر دیوان ازرقی، به بیت موردبحث و معنایِ آن اشارهای نکردهاست. تصویرِ پری پس از نقش بستن در مهرۀ لبلاب خیلی زود محو میشدهاست و افسونگر نمیتوانستهاست پیوسته تصویرِ پری را در گوی بلورین نگه دارد. به عبارت دیگر، دیدنِ واقعی معشوق یا خیالیِ او بسیار کوتاه و گذرا بودهاست همانگونه که تصویر پری در گوی بلورین چندان زمان زیادی طول نمیکشد. علاوه بر آن، احتمال دارد که شاعر تصویرِ ناواضح و مبهم معشوق را اراده کرده باشد که عاشق به دلیلِ سیر ندیدنِ معشوق، هوس وصال در دلش تیزتر شدهاست. همچنین میتواند منظورِ شاعر تصویر زیبای معشوق در دیدگانِ عاشق باشد؛ همانگونه که تصویرِ مبهم پری در لبلاب زیبایی بیشتری به خود گرفتهاست، تصویر یا خیالِ معشوق نیز در چشمِ عاشق جلوه و نمودِ زیباتری یافتهاست. به بیان دیگر، درست است که پری در شرایط عادّی روحافزا است و نماد زیبایی محسوب میشود، امّا اگر افسونگر تصویر پری را در مهرۀ لبلاب ظاهر کند، به دلیلِ مبهم بودنِ تصویر، زیبایی پری بیشتر به چشم میآید. در چشم عاشق نیز تصویر یا خیالِ معشوق از دیدنِ خودِ معشوق دلپذیرتر است. معنی بیت: تصویر چهرۀ او از چشم من گذشت، گویا تصویر پریای بود که بر مهرۀ لبلاب گذر میکرد.
(ازرقی هروی، 1398: 12) بیت در چاپ عبدالرسولی به همین صورت ضبط شدهاست. (ازرقی هروی، 133۶ الف: ۶). مصراع دوم در چاپ نفیسی اینگونه آمدهاست: «ز ما نیاید جز سیرت ذویالالباب» (ازرقی هروی، 133۶ ب: ۴). رضاقلیخان هدایت در تذکرۀ مجمعالفصحای خود ابیاتی از دیوان ازرقی هروی را ثبت کرده و در میان ابیاتِ منتخب از دیوانِ ازرقی، مصراع دومِ بیت موردبحث را بهصورتِ «ز من نیاید تصویر روی در لبلاب» آوردهاست. (هدایت، 1381: 1/۴۹۰). همچنین در فرهنگ انجمنآرای ناصری چاپ بهمن افشانی (آقاجری) مصراع دوم با تذکرۀ مجمعالفصحاء ضبط یکسانی دارد. (هدایت، 1397: 3/2011). هدایت، همانگونه که گذشت، معنایِ لبلاب را در شعر ازرقی هروی «عزایمخوان و افسونگر» ذکر کردهاست. (همانجا). مصحّح فرهنگِ مزبور در پاورقی کتاب بیتِ «چنان نمایدم از آب دیده صورت او/ چو چهرۀ پری از زیر مهرۀ لبلاب» از مسعود سعد سلمان را به عنوان شاهدی دیگر در تأیید سخنِ رضا قلیخان هدایت آوردهاست. (همانجا). مصحّح کتاب در ادامه به ذکر اختلاف مصراع دوم در چاپ نفیسی پرداخته امّا هیچ توضیحی دیگر دربارۀ واژۀ لبلاب و درستی معنایِ آن ندادهاست. (همان: 3/2012). داعیالاسلام پس از ردّ معنای افسونگر در شعر مزبور، آن را برابر با همان گیاه پیچک یا عشقه دانسته و اینگونه معنای پیشنهادیِ خود را مطرح کردهاست: «اگر به معنی افسونگر باشد شعر دوم بیمعنی میشود [...] در مصرع و شعر مذکور هم به همان معنی پیچ است لیکن از مضمون آنها چنین برمیآید که از چوب لبلاب مهره برای جادوگری میساختند و در آن تصویر جن و پری و جز آنها نشان میدادند. شاید برای اینکه نام دیگرش عشقه است که با عشق مناسبت دارد از چوب آن برای رساندن عاشق به معشوق مهرۀ جادو میساختند. چنین کار از حماقت عوام و بدذاتی جادوگران بعید نیست» (داعیالاسلام، 13۶۴: ۴/۴۷۲). اگرچه داعیالاسلام بهدرستی متوجّه اشتباه فرهنگنویسانِ پیش از خود درمورد معنایِ واژۀ لبلاب شدهاست، بااینحال اطلاق گیاه پیچک یا عشقه به واژۀ لبلاب در بیت موردبحث از راه صواب به دور است. نکتۀ درخور توجّه این است که داعیالاسلام تا حدودی توانسته از قرائن کلام پی به معنای اصلی لبلاب ببرد ولی درنهایت اساس کار خود را بر زمینی سست استوار کردهاست. باید درنظر داشت که نشاندادنِ تصویر در مهرهای چوبی امری تقریباً محال است حتّی اگر جادوگران سعی در انجام این امر داشته باشند. ظاهراً این نظر از آنجا نشئت گرفته که داعیالاسلام سعی داشته میان مهرۀ لبلاب و گیاه لبلاب و جادوگر ارتباط معنایی برقرار کند. مسعود راستیپور در تعلیقاتِ دیوانِ ازرقی دربارۀ این بیت و معنای واژۀ لبلاب نوشتهاست: ««لبلاب» را «عزیمتخوان، افسونگر» گفتهاند (نک. دهخدا، 1377: زیر واژه، از برهان قاطع)، اما این بیت ازرقی، بهقرینۀ «زیج و اصطرلاب» در بیت پیشین، نشان میدهد که همان گوی بلورینی است که پریسایان در آن پریان را آشکار میساختهاند (در این بیت شاعر معادل پریسای، شعر او معادل لبلاب و صفات ممدوح معادل صورت پری است).» (ازرقی هروی، 1398: 300). در توضیحِ سخن راستیپور باید گفت که در این بیت ممدوح با تشبیه مضمر به پریسای و جادوگر مانند شدهاست و نه شاعر. شاعر خودش و همقطارانش را در مدحِ ممدوح عاجز و ناتوان دانستهاست. شاعر میگوید من از عهدۀ مدح گفتن تو برنمیآیم. این تو هستی که درحقیقت میتوانی خود را مدح کنی و چهره و تصویر خود را برای مخاطبانت ترسیم نمایی. به عبارت دیگر، زبان من از مدح کردن تو قاصر است؛ زیراکه تو آنچنان شایستگی داری که نمیتوان آن را با زبان بشر، بهخصوص زبانِ ناشیوا و الکنِ من، توضیح داد. همانگونه که جادوگران فقط میتوانند تصویر چهره و رخسار پریان را بر روی لبلاب (گوی بلورین) نشان بدهند و این کار از عهدۀ هرکس برنمیآید، من نیز نمیتوانم آنچنان که شاید و باید تو را مدح بگویم. درواقع مصراع دوم تمثیلی برای مصراع اوّل است. در برداشت دیگری که از مصراع اوّل میتوان ارائه داد، شاید ارتباطِ دو مصراع بهتر دیده شود. همانگونه که پری در تسخیر ساحران است و درموقع احضار شدن نمیتواند مقاومتی از خود نشان بدهد، من نیز مانند پریان در تسخیرِ تو هستم و واژگان در مدحِ تو بدون اراده و اختیارِ من، بر زبانم جاری میشود. ضمیرِ من تواناییِ مدح کردنِ تو را ندارد و این تو هستی که واژگانِ مدح را به من تلقین میکنی. معنی بیت: ای ممدوح، من توانایی مدحِ تو را ندارم و فقط تو از عهدۀ مدح کردنِ خودت برمیآیی. ما توانایی احضار پریان و نقشبستنِ تصویر آنان بر لبلاب را نداریم. 3-4. عمعق بخارایی
(عمعق بخارایی، 1389: 22۶). این بیت از دیوان عمعق بخارایی در لغتنامۀ دهخدا به عنوان شاهد مثال ضبط نشدهاست. در چاپ سعید نفیسی از دیوان عمعق بخارایی مصراع دوم به این صورت آمدهاست: «خیالوار کواکب، چو مهرۀ لعاب» (عمعق بخاری، 1339: 129). احمدرضا یلمهها براساس نسخهای نویافته ضبطِ صحیحِ قافیه را «لبلاب» دانسته و در توضیح این بیت نوشتهاست: «واژۀ لبلاب به معنی ساحر و افسونگر است و ترکیب «مهرۀ لبلاب» در اشعار دیگر شعرا نیز به کار رفتهاست [...] بیت موردبحث در تشبیب قصیدهای از عمعق بخارائی در وصف شب است و مفهوم بیت چنین است: در هنگام غروب، تصویر نور ستارگان در چهرۀ آسمان، مانند مهرۀ افسونگران هویداست» (یلمهها، 1390: 17۶). علیرضا شعبانلو مصحّح دیوان عمعق بخارایی در توضیح این بیت نوشتهاست: «مُهره: چیزی که گرد و مدوّر باشد. در اینجا منظور گوی و حقهای است که افسونگران با آن ساحری میکنند. لَبلاب: عزایمخوان و افسونگر را گویند (برهان قاطع، ج 3، ص 188۶). ستارگان در آغاز شب که به دلیل فراگیرنشدن تاریکی، کمسو و در حالتی میان ظهور و خفا هستند از نظر شاعر خیالوار همچون مهرههای ساحراناند که گهی پیدا و گهی پنهان میشوند.» (عمعق بخارایی، 1389: 3۵2). باید دقّت داشت که منظور از مهرۀ لبلاب گوی ساحران است که صورتِ پری در آن نقش میبستهاست و نه تعداد زیادی مهره که جادوگر با آن تردستی کرده و به ظاهر و پنهان کردن مهرهها میپرداختهاست. یعنی تمامی کواکب به دلیل روشناییِ نهچندان زیادشان مانند تصویرِ پری که بر مهره لبلاب میافتادهاست وهمآلود و خیالوار به نظر میرسیدهاند. شعبانلو به همراه دیگران در مقالۀ «عناصر بیانی دیوان عمعق بخارائی» این بیت را به عنوان شاهد مثال «تشبیه جمع» آورده است. البتّه که مؤلّفان مقاله متوجّه نبوده که «خیالوار» وجه شبه است و به اشتباه آن را تشبیه جمع به حساب آوردهاند. توضیح ایشان دربارۀ بیت این است: «در بیت زیر کواکب (مشبه) به خیال و مهرۀ لبلاب مانند شدهاست» (شعبانلو و دیگران، 1387: 2۶0). گفتنی است که در دیوان عمعق بخارایی چاپ شعبانلو نسخهبدلها ضبط «خیال نور/ حبابوار» دارند. (عمعق بخارایی، 1389: 22۶). معنی بیت: ستارگان در هنگام نماز مغرب در پهنۀ آسمان همچون تصویرِ مهرۀ لبلاب بهصورتِ خیالانگیز و وهمآلود پدیدار میشوند. 3-5. لبیبی
(مدبّری، 1370: ۴۷۶). این بیتِ لبیبی در لغتنامۀ دهخدا به عنوان شاهد مثال لبلاب در معنای جادوگر و عزایمخوان آمدهاست. از طرف دیگر بیتِ موردبحث در دو فرهنگ لغت فُرس اسدی و مجمعالفرس سروری در شاهد مثال «پریسای» آورده شده و نه در شاهد مثال واژۀ لبلاب. همچنین در دو فرهنگِ مذکور هیچ معنیای دربارۀ واژۀ لبلاب ارائه نشدهاست. محمّد دبیرسیاقی در کتاب گنج بازیافته، این بیت از لبیبی را آورده و تنها به مأخذ این بیت و معنیِ واژۀ پریسای اشاره کردهاست و هیچ توضیح دیگری دربارۀ بیتِ مذکور ارائه نداده است. (دبیرسیاقی، 2۵3۵: 19). یکی از معانی نگینه در لغتنامۀ دهخدا اینگونه آمده است: «کنایه از عدسیهای چشم است. (یادداشت مؤلف): و سر وی [مگس] خرد بود، احتمال نکرد که چشمش پلک داشته باشد، وی را دو نگینه آفرید بیپلک بر مثال آئینه تا صورتها در وی بنماید ... وی را بدل پلک دو دست آفرید تا هر ساعت بدان دو دست آن دو نگینه را میسترد و پاک میکند. (کیمیای سعادت)». (دهخدا، 1377: 1۴/22728). همچنین در لغتنامه در تعریف پریسای آمدهاست: «مخفف پریافسای. کسی که افسون پری خواند. تسخیرکنندۀ جن. افسونگر. پریخوان. پریبند. عزیمتخوان. عزائمکنندۀ پری» (همان: ۴/۵۵۸۸). باید دقّت داشت که لبلاب در بیت لبیبی ابزارِ کار جادوگر است و نه خود جادوگر. درواقع این جادوگر است که میتواند تصویر را در نگینه بیاورد و خود نگینه به تنهایی ارزشی ندارد. پس میتوان نتیجه گرفت که پریسای در اینجا فاعل است و اگر لبلاب را در معنای جادوگر در نظر بگیریم، بیت از لحاظ منطقی دچار مشکل میشود. همچنین اگر نگینه را بَدَل از «مهره» به حساب بیاوریم، احتمال دارد منظور شاعر از نگینۀ لبلاب همان «گوی بلورین» بوده باشد. بههرحال تا پیدا شدن شواهد بیشتر، نگینه را در همان معنیِ عدسیِ گوی میتوان در نظر گرفت. ناگفته نماند چنانچه در بالا دربارۀ بیت مسعود سعد گفته شد، یکی از معانیِ «زیر» در لغتنامه گویک یا گوی کوچک ذکر شدهاست. ظاهراً لبیبی نیز همچون مسعود سعد به این ایهام تناسب نظر داشتهاست. معنی بیت: گاهی همچون مرد افسونگر، تصویرهای گوناگون در زیرِ نگینۀ لبلاب (عدسیِ گوی) نشان میدهد. 3-6. سِراجی خراسانی
(سراجی خراسانی، 1972: ۶۷). نذیر احمد، مصحّح کتاب، در پاورقی به نقل از فرهنگ برهان قاطع، معنیِ واژۀ لبلاب را «عزایمخوان و افسونگر» مرقوم کردهاست. وی افزون بر دو بیتِ مسعود سعد سلمان، که پیشتر بحث آن گذشت، بیتِ «بر مخندان بر درر آب رخ لبلاب را/ بر مگریان بر خرد چشم سر سیواس را» از حکیم سنائی را به عنوان شاهدی دیگر در همین معنا ذکر کردهاست. (همان: ۶۷). گفتنی است که در نسخهبدل «سیلاب» بهجای واژۀ لبلاب ضبط شدهاست. (همانجا). هفت آبگون: کنایه از هفت فلک؛ گنبد حراقهگون: آسمانِ آتشینرنگ. شاعر میگوید که احوالاتِ هفت آسمان در لبلاب پیداست و لبلاب میتواند تمامی سعادتهای افلاک را در خود به نمایش بگذارد. به عبارت دیگر، گنبدِ آتشینرنگ که از دیدگاه قدما سرنوشت افراد را رقم میزند، در اینجا با تشبیه مضمر به جادوگری مانند شدهاست که تمامی سعادتهایِ افلاک را در لبلاب مشاهده نموده و دریافتهاست که تنها ممدوحِ شاعر (سلطان نصرتالدّین) لایق و سزاوارِ آن است که از این سعادتها و موهبتهای الهی برخوردار شود. پادشاهان دیگر شایستۀ آن نیستند که از سعادتهای افلاک که در گویِ بلورینِ لبلاب نشان داده شدهاست، بهرهمند شوند. در همین قصیده بیتِ «مشتری بر طالع ایام تو موقوف کرد/ هر سعادت کاندرین شش خانه اسطرلاب یافت» شاهدی دیگر است که تأیید مینماید منظور از لبلاب در اینجا گویِ جادوگر است و نه خودِ جادوگر. اسطرلاب ابزار و آلتی است که حکما و منجمّان از آن برای فهمیدنِ اسرار فلک استفاده میکنند. سیّارۀ مشتری، که قاضیِ فلک و سعدِ اکبر است، در مقامِ قضاوت و صادر کردنِ رأیِ خود، هر سعادتی را که اسطرلاب نشان داده، تنها بر طالع و بختِ پادشاه وقف کردهاست؛ زیرا قاضیِ فلک دانستهاست که تنها پادشاه شایستۀ آن است که از بخت و اقبالِ بلندی برخوردار باشد. معنی بیت: گنبدِ آتشینرنگ هر سعادتی را که لبلاب از هفت فلک دریافت کرد، بر قلمرو و سرزمینِ پادشاهیِ ممدوح محدود و مقصور کرد زیرا تنها او را شایستۀ دریافت سعادتها از جانب افلاک دید. 3-7. لویَکی سُنّامی
(لویکی، 198۵: 33۶). این دو بیت از عمید لویکی سنّامی، شاعرِ هندیِ پارسیگویِ قرن هفتم هجری، است. نذیر احمد، مصحّح دیوانِ عمید، لبلاب را در پاورقی کتاب به معنایِ عزایمخوان و افسونگر آورده و مصراعِ «که چهرۀ پری از زیر مهرۀ لبلاب» از مسعود سعد و بیتِ «گنبد حراقهگون بر ملک او مقصور دید/ هر سعادت که اندرین هفت آبگون لبلاب یافت» از سراجی خراسانی را بهعنوان شاهد مثال برای گفتۀ خویش ذکر کردهاست. (همانجا). محمود مهرآوران در مقالۀ «عمید سنّامی یا لویکی شاعری توانا اما ناشناخته» این دو بیت را در ذیل «اصطلاح نرد و شطرنج» آورده و در توضیح واژۀ طبطاب نوشتهاست: «طبطاب: تخته گوی بازی». وی در ادامه دربارۀ واژۀ لبلاب و معنیِ ابیات اظهار نظری نکردهاست. (مهرآوران، 1387: 17۵). گوی فلک (اضافۀ استعاری یا تشبیهی): در اضافۀ استعاری کنایه از خورشید یا ماه. شاعر در ذهنِ خود فلک را میدانِ بازیِ چوگان و خورشید یا ماه را گویِ بازیِ چوگان درنظر گرفتهاست. از طرف دیگر شاعر در بیت دوم با تشبیه مضمر پادشاه یا ممدوح را به جادوگر مانند کردهاست. همچنین با توجّه به قیدِ «بر دست تو» میتوان ادّعا کرد که مهرۀ لبلاب در دست جادوگر جای میگرفتهاست. معنی بیت: 1. ای ممدوح، تو آنچنان بزرگ هستی که خورشید و ماهِ فلک یا خودِ فلک با فخر پذیرفتهاند که گویِ بازیِ چوگان تو باشند و تو با چوگان بر آنها ضربه بزنی. همچنین نُه فلک و هفت سیّارۀ آن در دست تو همچون مهرۀ لبلابی هستند که تو در اراده و اختیار خود داری. کارهایی که تو میکنی شبیه جادوگر است یعنی از دستِ هرکسی این کارها برنمیآید. به تعبیر دیگر فلک مسحورِ توانایی و قدرتِ تو است و در برابرِ تو اراده و اختیاری ندارد. 2. همانگونه که جادوگران تصویر پریان را در لبلاب میبینند، تو نیز بهواسطۀ این نُه فلک و هفت سیّاره (آگاهی به علم نجوم) از تمامی اتّفاقات جهان با خبر میشوی و بدینوسیله میتوانی بر همۀ اوضاع جهان مسلّط باشی.
واژۀ لبلاب در متون نثر ادبی تنها به معنایِ گیاه پیچک آمدهاست. ازینروی، در این مدخل تنها به آوردنِ چند شاهد مثال بسنده میشود: «با نکهت جانبخشش از ارضِ موات به جای نبات حیُّالعالم خیزد، و به انفاسِ مُمسکالارواح از ترابُالهالک حافظُالاجساد برانگیزد، جسمِ بیروحِ یَبروحُالصّنم مهرفزائی از او فراگیرد و بَلادُرِ بِلادُر، بَلادُر از زیور حسن تدبیرش پذیرد. و لَبلاب را از لُباب دانش لَبیب کند و لِحیَةُالتّیس را جلوۀ زَلایفُالمُلوک بخشد [...]» (استرآبادی، 13۴1: 91)؛ «از پیشگاه کبریا و آستان عظمت به هر هنگامی به زبان و لیاقت آن جماعت، پیغمبری بر ایشان برانگیخت تا شبان این گوسفند و راعی اغنام گردد، و ایشان را برحسب استعداد عقول و افهام از احکام ایزد اعلام خبر گوید، و آن نوباوگان بوستان وجود را از خار و خسک جهل پیراسته و از جلباب لبلاب غوایت و عشقۀ هوا و هوس اغصان ضلالت پاکیزه فرماید» (سپهر، 13۶۴: ۵/172)؛ «چون تیغ یاسای سلطانی چمن مملکت موروث را باغبانآسا بستانپیرایی کرد و نهال وجودی چند که بر لب جویبار تربیت بالا کشیده و شجرۀ خلاف خواست شد و فساد طینت ایشان لبلابوار به دیگران عدوی نمود، منقلع اصل و منقطع فرع گردانید» (وصافالحضرة، 1388: ۴/333).
در حدود جستجوی نگارندگان لبلاب در فرهنگهایِ لغت عربی تنها به معنای گیاه عَشَقه یا نیلوفر آمدهاست. (برای نمونه بنگرید به حسینی زبیدی، 1۴07: ۴/190-191؛ شرتونی لبنانی، 137۴: ۵/19؛ جوهری، 1۴30: 1022). واژۀ لبلاب در همین معنا در یک ضربالمثل قدیمیِ عربی بهکار رفتهاست: «أبْغَضُ مِن قَدحِ اللَبلاب» (زمخشری، 1۴07: 1/2۶؛ أبی هلال عسکری، 1۴20: 1/2۴۴). «ابْغَضُ مِنْ قَدَحِ اللَّبْلاَبِ، ومِنْ الشَّیْبِ إلَى الغَوَانِی، ومِنْ رِیحِ السَّدَاب إلَى الْحَیَّاتِ، و مِنْ سَجَّاَدة الزَّانِیَةِ، وَمِنْ وُجُوهِ التُّجَّارِ یَوْمَ الکَسَادِ» (میدانی، 1۴2۵: 1/1۶۴). منفورتر از جام نیلوفر، و [منفورتر] از پیری در نزد زنان زیبا، و [منفورتر] از بویِ گیاهِ سداب در نزد ماران، و [منفورتر] از سجّادۀ زنِ زناکار، و [منفورتر] از چهرههای تاجران در روز کسادیِ بازار. اعراب این مثل را با اندکی تغییر به صورتهای زیر نیز استفاده میکردهاند: «اَثقل مِن قَدحِ اللَبلاب عَلی قَلبِ المَریض» (میدانی، 1۴2۵: 1/210؛ یعقوب، 1۴1۵: ۶/3۶8).
(ابن مرزبان محولی، 1۴12: ۵) در شرح ابن ابیالحدید بر نهجالبلاغه در توضیح آدمِ گرانجان «قدح لبلاب» به عنوان کنایه آمدهاست: «و همچنین از او [یعنی شخص ثقیل] به قَدَح اللَّبلاب [یعنی جام نیلوفر] کنایه میآورند، شاعر گفتهاست: یا ثَقیلاً زادَ فی الثِّقل علی کلِّ ثَقیلِ/ أنتَ عندِی قَدَح اللَّبلابِ فی کَفِّ العَلیلِ؛ ای گرانی، که بر هر گرانی در گرانی افزونی؛ تویی نزد من جام لبلاب در دست بیمار!» (ابن ابیالحدید، 139۴: 220). غلامرضا لایقی، مترجمِ کتاب، در پاورقی تنها به معنای لبلاب اشاره کردهاست: «لبلاب: نوعی نیلوفر یا گیاهی شبیه به لوبیا». (همانجا). همانطور که در مقدّمۀ مقاله گذشت، لبلاب در طبّ سنّتی کاربردهایی داشتهاست. از صمغِ لبلاب برای ستردنِ موها و از بین بردنِ شپش استفاده میکردهاند. همچنین در درمان بعضی عوارضِ سینه و شُش و جگر، دردِ گوش، سرفه، سردردهای شدید، ورمِ مفاصل و احشاء، قولنج، سوختگی آتش و غیره از لبلاب استفاده میشدهاست. (دهخدا، ذیل «لبلاب»). در مثل عربیِ اخیر بیمار برای شفا یافتن و بهبودیِ احوال، مجبور است که جامِ تلخ لبلاب را بنوشد؛ از یک طرف تلخیِ گیاهِ لبلاب او را از نوشیدنِ آن برحذر میداشته و از طرف دیگر امید به شفا و بهبودی او را بر آن میداشته تا جام لبلاب را سر بکشد. بنابراین، این مثل در مقام اکراه و نفرتداشتن بسیار از چیزی بهکار میرود. این مثل عربی در فارسی در کتاب تاریخالوزراء از نجمالدّین ابوالرجاء قمی هم آمدهاست: «چون باد پرنده آمد، و دست بر رگ صفیالدین نهاد، و التماس این مبلغ کرد و گفت: این ساعت میباید که مهمی است. صفیالدین، طلعت زاهد در این حال و در این سوال، زشتتر از طلعت وامخواه و رقیب، و کتاب عزل، و قدح لبلاب در دست بیمار، و حقنه که درد باز افزاید، دانست. او را بدان چشم میدید که زنی پاکیزه سپیدی در موی خویش بیند.» (ابوالرجاء قمی، 13۶3: ۶۵). مصحّح کتاب، محمّدتقی دانشپژوه، توضیحی دربارۀ مثل مزبور ننوشتهاست.
نگارندگان مقالۀ حاضر پس از آوردنِ شواهد شعری واژۀ لبلاب و نقد و بررسی آن، به این نتیجه رسیدهاند که منظور از لبلاب، ابزارِ کار جادوگر یعنی گویِ جادوگری بودهاست و نه خودِ جادوگر. بعضی از شارحان و مصحّحانِ دواوینِ شعرا نیز در توضیح و شرح این واژه، در ابیاتی که معنایِ گیاه و نبات از واژۀ لبلاب دریافت میشده، بهاشتباه معنایِ آن را عزایمخوان و افسونگر ذکر کردهاند. همچنین باید گفت که در متونِ مصحَّح، واژۀ لبلاب تصحیف نشده بلکه معنیِ آن، تحت تأثیر فرهنگنویسان، بهصورتِ اشتباه ضبط شدهاست. از قرائن و علائمِ موجود، «بر دست آمدن، گوی زنخدان، مُهره»، برمیآید که اندازۀ بعضی از لبلابها چندان بزرگ نبوده و درنهایت از کفِ دست تجاوز نمیکردهاست. همچنین با توجّه به اینکه لبلاب گرد و مدوّر بوده، در پارهای از موارد بهمنظور جلوگیری از غلتخوردنِ آن، ظاهراً پایهای مجزّا یا متّصل برای لبلاب ترتیب میدادهاند. شکل ظاهریِ لبلاب نیز ظاهراً به دو صورت بودهاست؛ در شکل نخست که شواهدِ آن فراوان است، لبلاب از جنس بلور بوده و بدونِ استفاده از نگینه تصاویر را نشان میدادهاست. در شکل دوم با توجّه به بیتِ لبیبی ظاهراً با لبلابی سروکار داریم که بدنۀ اصلیِ آن فلزی بوده و نگینه یا عدسیای برای نشاندادنِ تصویر بر روی آن کار گذاشته میشدهاست. از کارکردهای لبلاب میتوان به نشاندادنِ تصویر پری یا معشوق، نشاندادنِ تصویرهای گوناگون و متنوّع، پیشگویی و باخبر شدن از اوضاعِ جهان و دیدنِ تصاویر اتّفاقات اشاره کرد. گفتنی است تصاویری که بر لبلاب نقش میبندد، معمولاً ابهامآمیز و ناپایدار است. در پایان باید گفت که جادوگر عاملِ اصلی نشاندادنِ تصویر بودهاست و نشاندادنِ تصویر در لبلاب بدونِ داشتنِ مهارتهای لازم در توان همه نبودهاست. ناگفته نماند ابیاتی که واژۀ لبلاب در آن بهکاررفته، معمولاً آرایۀ ادبی تمثیل دارد.
| ||||||||||||||||||||||||||||||||||
مراجع | ||||||||||||||||||||||||||||||||||
منابع
ابن ابیالحدید معتزلی، عبدالحمید، (139۴)، شرح نهجالبلاغه، جلد 20، مترجم غلامرضا لایقی، تهران: کتاب نیستان.
ابن مرزبان محولی، محمد بن خلف، (1۴12)، ذمُّالثقلاء، شارجه: مؤسسۀ علوم قرآن.
ابوالرجاء قمی، نجمالدّین، (13۶3)، تاریخالوزراء، به کوشش محمّدتقی دانشپژوه، تهران: مؤسسۀ مطالعات و تحقیقات فرهنگی.
أبی هلال عسکری، حسن بن عبداللّه، (1۴20ق/ 2000 م)، جَمهَرةالامثال، بیروت: دار الجیل.
استرآبادی، میرزا مهدیخان، (13۴1)، دُرّۀ نادره، به اهتمام دکتر سیّد جعفر شهیدی، تهران: انجمن آثار ملّی.
انجو شیرازی، میرجمالالدّین حسین، (13۵1)، فرهنگ جهانگیری، ویراستۀ دکتر رحیم عفیفی، مشهد: دانشگاه مشهد.
انوری، حسن، (1381)، فرهنگ بزرگ سخن، تهران: سخن.
ازرقی هروی، (133۶ الف)، دیوان ازرقی هروی، تصحیح و تحشیه و تعلیقات علی عبدالرسولی، تهران: دانشگاه تهران.
ازرقی هروی، (133۶ ب)، دیوان ازرقی هروی، با تصحیح و مقابله و مقدّمۀ سعید نفیسی، تهران: زوّار.
ازرقی هروی، (1398)، دیوان ازرقی هروی، تحقیق و تصحیح مسعود راستیپور، محمّدتقی خلوصی، تهران: کتابخانه، موزه و مرکز اسناد مجلس شورای اسلامی.
اصلانینسب، الهام، (1393)، «فرهنگ توصیفی لغات، ترکیبات و اصطلاحات دیوان مسعود سعد سلمان»، پایاننامۀ کارشناسی ارشد، استاد راهنما دکتر ابراهیم رنجبر، دانشگاه محقّق اردبیلی.
امیری، منوچهر، (13۵3)، فرهنگ داروها و واژههای دشوار یا تحقیق دربارۀ کتاب الابنیه عن حقائقالادویه، تهران: بنیاد فرهنگ ایران.
بدرالدّین ابراهیم، (1381)، فرهنگنامۀ زفان گویا و جهان پویا، تصحیح و تحشیه دکتر حبیباللّه طالبی، تهران: پازینه.
بلوری، کاظم، (1337)، «احوال و سیصد بیت از اشعار مسعود سعد سلمان امیر و شاعر بزرگ قرن پنجم و ششم هجری»، پایاننامۀ کارشناسی، به راهنمایی استاد میرزا عبدالعظیم خان قریب، دانشگاه تهران.
بیرونی، ابوریحان، (1370)، الصیدنة فی الطب، تصحیح دکتر عبّاس زریاب خویی، تهران: مرکز نشر دانشگاهی.
تبریزی، محمّدحسین بن خلف (برهان)، (13۴2)، برهان قاطع، ۵ جلد، به اهتمام دکتر محمّد معین، تهران: کتابفروشی ابن سینا.
جوکار، هاجر، (138۴)، «شرح لغات، اصطلاحات و ترکیبات مشکل قصاید سنایی و در صورت لزوم شرح بیت»، پایاننامۀ کارشناسی ارشد، استاد راهنما دکتر زهرا ریاحی زمین، دانشگاه شیراز.
جوهری، ابینصر اسماعیل بن حمّاد، (1۴30 ه / 2009 م)، الصحاح، راجَعَه و اعتنی بهِ دکتر محمّد محمّد تامر، أنس محمّد الشامی، زکریّا جابر احمد، قاهره: دارالحدیث.
حاجیزاده، مجید، (1392)، فرهنگ لغات، تعبیرات و ترکیبات دیوان اشعار حکیم سنایی غزنوی، 3 جلد، کرمان: دانشگاه آزاد اسلامی.
حسینی زَبِیْدی، سیّد محمّد مرتضی، ( 1۴07 ه / 1987 م)، تاج العروس من جواهر القاموس، جلد چهارم، تحقیق عبدالعلیم الطحاوی، کویت: مطبعة حکومة الکویت.
داعیالاسلام، محمّدعلی، (13۶۴)، فرهنگ نظام، تهران: چاپ حیدری – صحافی امیرکبیر.
دبیرسیاقی، محمّد، (2۵3۵)، گنج بازیافته (بخش نخست)، تهران: اشرفی.
دشتی، حسن، (137۴)، «واژگان و اصطلاحات دیوان مسعود سعد سلمان (حرف ش تا ی)»، پایاننامۀ کارشناسی ارشد، استاد راهنما دکتر جعفر مؤیّد شیرازی، دانشگاه شیراز.
دهخدا، علیاکبر، (1377)، لغتنامۀ دهخدا، 1۵ جلد، تهران: دانشگاه تهران.
دهلوی، محمّد بن لاد، (10۴9 ق)، مؤیّدالفضلاء، نسخۀ خطّی محفوظ در کتابخانۀ مجلس شؤرای اسلامی به شمارۀ 13017، به کتابت فتحمحمّد بن بهاءالدّین قریشی العبّاسی.
رامپوری، غیاثالدّین محمّد، (1327)، غیاثاللّغات، 2 جلد، با حواشی و اضافات به کوشش محمّد دبیرسیاقی، تهران: کانون معرفت.
رجائی لک، محمّد، (13۴1)، «استخراج و معانی لغات عربی دیوان مسعود سلمان به تصحیح رشید یاسمی»، پایاننامۀ کارشناسی، به راهنمایی عبدالحمید بدیعالزمانی، دانشگاه تهران.
زمخشری، محمود بن عمر، (1۴07 ه / 1987 م)، المستقصی فی أمثال العرب، بیروت: دارالکتب العلمیة.
سپهر، عباسقلی، (13۶۴)، ناسخالتّواریخ، به تصحیح و حواشی محمّدباقر بهبودی، تهران: کتابفروشی اسلامیّه.
سراجی خراسانی، (1972 م)، دیوان سیّد سراجالدّین خراسانی، با مقدّمه و تعلیقات به اهتمام دکتر نذیر احمد، علیگر: دانشگاه اسلامی علیگر.
سنائی غزنوی، ابوالمجد مجدود بن آدم، (133۶)، دیوان حکیم سنائی، به کوشش مظاهر مصفّا، تهران: امیرکبیر.
سنائی غزنوی، ابوالمجد مجدود بن آدم، (1380)، دیوان سنائی غزنوی. به سعی و اهتمام محمّدتقی مدرّس رضوی، تهران: سنایی.
سیفی، صفدر، (137۵)، «لغات و ترکیبات نادر دیوان سنایی»، پایاننامۀ کارشناسی ارشد، استاد راهنما دکتر محمود عابدی، دانشگاه تربیت معلّم.
شرتونی لبنانی، سعید، (137۴)، اقرب الموارد فی فُصَح العربیة و الشوارد، جلد پنجم، تهران: دارالاُسوه.
شعاعی، ناهید، (1332)، «تفسیر و توضیح پانصد بیت از مسعود سعد سلمان»، پایاننامۀ کارشناسی، به راهنمائی دکتر ذبیحاللّه صفا، دانشگاه تهران.
شعبانلو، علیرضا، ملک ثابت، مهدی، جلالی پندری، یداللّه، (1387)، «عناصر بیانی در اشعار عمعق بخارایی»، کاوشنامه، سال نهم، شمارۀ 17، ص. 2۴9-291.
صفّاری، محمّدشفیع، برزگر خالقی، محمّدرضا، (1۴00)، شرح مشکلات دیوان حکیم سنائی، تهران: زوّار.
عاشق، (137۴)، لسانالشعراء و بیانالفضلاء، به کوشش نذیر احمد، دهلی نو: رایزنی فرهنگی جمهوری اسلامی ایران.
عمعق بخاری، (1339)، دیوان عمعق بخاری، با مقابله و تصحیح و مقدّمه سعید نفیسی، تهران: انتشارات کتابفروشی فروغی.
عمعق، بخاری، (1389)، دیوان اشعار شهابالدین عمعق بخارایی، مصحّح علیرضا شعبانلو، تهران: انتشارات آزما.
غازیالدّین حیدر، (1891 م)، هفت قلزم (در لغات و مصطلحات مستعمل اهل عجم)، تدوین قبولمحمّد، لکهنو: منشی نول کشور.
فرّخنیا، مهیندخت، (1379)، «شرح مشکلات دیوان مسعود سعد سلمان»، پایاننامۀ دکتری، استاد راهنما دکتر مظاهر مصفّا، دانشگاه تهران.
فروندی، عظیم، (1373)، «فرهنگ نوادر لغات و ترکیبات و تعبیرات شعر حکیم ابوالمجد مجدود بن آدم سنائی غزنوی»، پایاننامۀ کارشناسی ارشد، استاد راهنما دکتر محمّد جاویدی صبّاغیان، دانشگاه فردوسی مشهد.
فیضی سرهندی، اللّهداد، (13۴9)، مَدار الافاضل، به اهتمام دکتر محمّد باقر، لاهور: دانشگاه پنجاب.
قوّاس غزنوی، فخرالدّین مبارکشاه، (13۵3)، فرهنگ قوّاس، به اهتمام نذیر احمد، تهران: بنگاه ترجمه و نشر کتاب.
لویکی، فضلاللّه عمید، (198۵ م)، دیوان عمید، مقدّمه و تصحیح از دکتر نذیر احمد، لاهور: مجلسِ ترقّیِ ادب.
محرابی، آذر، (13۴0)، «تحقیق در ۵00 بیت از دیوان مسعود سعد سلمان»، پایاننامۀ کارشناسی، به راهنمایی دکتر ذبیحاللّه صفا، دانشگاه تهران.
محمّد پادشاه (شاد)، (133۵)، فرهنگ آنندراج، زیر نظر محمّد دبیرسیاقی، تهران: انتشارات کتابخانۀ خیّام.
محمّد مقیم تویسرکانی، (13۶2)، فرهنگ جعفری، به تصحیح و تحشیه و تعلیق سعید حمیدیان، تهران: مرکز نشر دانشگاهی.
محمّدیان، محمّد، (137۵)، «فرهنگ لغات، ترکیبات و اصطلاحات دیوان»، پایاننامۀ کارشناسی ارشد، استاد راهنما دکتر معصومه معدنکن، دانشگاه تبریز.
مدبّری، محمود، (1370)، شاعران بیدیوان، تهران: پانوس.
مسعود سعد سلمان، (1319)، اشعار گزیدۀ مسعود سعد سلمان برای دبیرستانها، به اهتمام رشید یاسمی، تهران: شرکت چاپخانۀ تابان.
مسعود سعد سلمان، (13۶2)، دیوان مسعود سعد سلمان، به تصحیح مرحوم رشید یاسمی، تهران: امیرکبیر.
مسعود سعد سلمان، (13۶۴)، دیوان مسعود سعد، 2 جلد، به تصحیح و اهتمام مهدی نوریان، اصفهان: کمال.
مسعود سعد سلمان، (1370)، گزیدۀ اشعار مسعود سعد (شرح لغات و ترکیبات)، به کوشش حسین لسان، تهران: علمی و فرهنگی.
مسعود سعد سلمان، (1381)، شعر زندان برگزیده و شرح اشعار مسعود سعد سلمان، به کوشش پرویز اتابکی، تهران: فرزان روز.
مسعود سعد سلمان، (1۴00)، دیوان مسعود سعد سلمان، 2 جلد، مقدّمه، تصحیح و تعلیقات محمّد مهیار، تهران: پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی.
مهرآوران، محمود، (1387)، «عمید سنّامی یا لویکی شاعری توانا اما ناشناخته»، آینه میراث، سال ششم، شمارۀ ۴۰، ص. 1۶۵-189.
مهیار، محمّد، (1377)، فرهنگ لغات و کنایات دیوان مسعود سعد سلمان، تهران: انجمن آثار و مفاخر فرهنگی.
میدانی، احمد بن محمّد، (1۴2۵ ه / 200۴ م)، مجمعالامثال، قدم له و علق علیه نعیم حسین زرزور، بیروت: دارالکتب العلمیة.
نفیسی، علیاکبر (ناظمالاطبّا)، (13۴3)، فرهنگ نفیسی، تهران: کتابفروشی خیّام.
وصافالحضرة، عبداللّه بن فضلاللّه، (1388)، تاریخ وصافالحضرة، جلد چهارم، مقدّمه، تصحیح دکتر علیرضا حاجیاننژاد، تهران: انتشارات دانشگاه تهران.
هدایت، رضاقلیخان، (1381)، مجمعالفصحاء، به کوشش مظاهر مصفّا، تهران: امیرکبیر.
هدایت، رضاقلیخان، (1397)، فرهنگ فارسی انجمنآرای ناصری، تصحیح انتقادی دکتر بهمن افشانی (آقاجری)، تهران: پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی.
هروی، ابومنصور موفّق بن علی، (13۴۶)، الابنیه عن حقائقالادویه، به تصحیح احمد بهمنیار، به کوشش حسین محبوبی اردکانی، تهران: دانشگاه تهران.
یاحقی، محمّدجعفر، (138۶)، فرهنگ اساطیر و داستانوارهها در ادبیات فارسی، تهران: فرهنگ معاصر.
یعقوب، إمیل بَدیع، (1۴1۵ ه / 199۵ م)، موسوعةُ أمثالِ العرب، بیروت: دارالجیل.
یلمهها، احمدرضا، (1390)، «تصحیح چند بیت از دیوان عمعق بخارایی بر اساس نسخهای تازهیافته»، متنپژوهی ادبی، تابستان، شمارۀ ۴8، ص. 173-183. | ||||||||||||||||||||||||||||||||||
آمار تعداد مشاهده مقاله: 6 |